l0vebook



این کتاب در مورد نیروی کایزن هست . یه به عبارت بهتر انجام دادن کارهای جزعی که حتی ممکن در چشم مسخره به نطر برسه و لی به نتیجه بزرگ ختم میشه . همه ما داستان خرگوش و لاکپشت رو شنیدم که باهم مسابقه دو میدن ولی برخلاف باور همه لاکپشت مسابقه رو میبره . متاسفانه چیزی که اون موقع که این داستان رو برامون تعریف کردن بهش نپرداختن همون کندی لاکپشت بود که به طرز وحشتناکی نادیده گرفته شد .من خودم دوست داشتم خرگوشی باشم که خطا نمی کنه تا لاکپشت کندی که صرفا پشت کار داره (به عبارتی کندی جز نقاط ضعف داستان بود ). نکته آموزشی که این داستان داشت . بی خیالی یا سخت کوشی لاکپشت نمی تونس باشه . اون چیزی که فراتر بود این بود که باید به ما میفهموند ما با قدم های خیلی کوچیک به جاهایی که حتی فکرشم نمی تونیم بکنیم بالاخره یه زمان میتونیم برسیم . واما چرا نه به تغییرات سریع . ؟این یه واقعیته که تمامی تغییرات .حتی اگه مثبت هم باشند . دلهره اورند و شاید به این دلیل که در اغلب موارد تلاشهای ما با شکست مواجه میشه .این شکست ها ترس مارو از تغییر افزایش میده .چرا ترس در اغلب موارد باعث میشه ما در لحظه نتونیم حتی همون عملکرد قابل قبولی رو که همیشه داشتیم از خودمون بروز بدیم ؟ علتش رو باید در مغز جست جو کرد . در بخش بالایی مغز مرکزی یا مغز داری و جود داره که امیگدال هم در ین قسمت قرار داره . که مسعول واکنش های گریز یا نبرد در هنگام مواجه شدن با خطره .بخش دیگه ای که در مغز وجود داره کورتکس  هست . اندیشه و افکار خلاقانه در کورتکس جای گرفته . هر بار که بخوایم تغییری به وجود بیاریم باید از کورتکس استفاده کنیم .وقتی شما زیادی نگران باشید و یا بترسید . درواقع آمیگدال مغزتون شروع به فعالیت میکنه و به شما میگه یا بجنگ یا فرار کن . اینجا دیگه فرصتی برای فکر کردن نیس در واقع امیگدال قادره تا افکار واندیشه های خلاق رو برای مدتی مسکوت و یا روندشون رو خیلی کند کنه تا بدن بتونه از انژری حیاتی خود برای فرار یا جنگ بهتر استفاده کنه . در نتیجه اگه اون کار به قدری بزرگ باشه که شما احتمال شکست رو خیلی بیشتر از پیروزی بدید پس پا به فرار میزارید .در صورتی که اگه کاری که میخواید شروع کنید به قدری ساده باشه که احتمال شکست رو ندید . اینجاس که کورتکس شروع به فعایت میکنه و افکار و اندیشه و ایده خلاقانه به ذهنتون میرسه .پس برای همین باید کارهارو کوچیک جلوه بدیم تا جلوی رسیدن فکرای خوب رو به سرمون رو نگیریم . هدف مهم.ترس.دسترسی محدود به کورتکس.شکست /هدف نه چندان مهمترس اندک .دست رسی درست به کورتکس موفقیت (بهترین منابع خلاقیت و اراده ما درست در زمانی که به ان احتیاج مبرم داریم ما را تنها میگذارند ) {تمامی انان که مسعولیت بزرگی دارند وقتی شب به خانه برمی گردند از خود میپرسند نکند همه چیز را دارم خراب میکنم .) (ترس عاملی هست که وجودش برای هرگونه خلاقیتی اامی است ) ترس یه چیزه که همه مون داریم یه بدبختی که هست اینه . که ما از خود ترسمون میترسیم . شاید ترس از اتفاق افتادن بدتر ار خود اتفاق مد نظر باشه .باید از کنار ترس رد شد.ترس جزعی از زنذگی هست .یه بحث جالبی که این کتاب میکنه اینه که میگه وقتی به کودکان نگاه میکنید میبینید چقدر راحت اعتراف میکنند که ترسیدن وشاید این به این خاطر باشه که بخش بزرگی از زندگیشون وابسته به نظر افراد بزرگ تری مثل والدین یا سرپرستشونه . اونا قبول کردن که رویه سرنوشت زندگیشون به صورت صد درصد مسلط نیستن .ولی وقتی به افراد بالغی تبدیل میشیم تمام سعی ما دراینه که روی زندگی و سزنوشتمون کنترل کامل داشته باشیم ووجود ترس رو انکار کنیم یا اون رو به بازی بگیریم .و وقتی که از راه میرسه کل زندگیم رو بهم میریزه و تو ما احساس گناه شدیدی به وجود میاره . به همین علت هست که بزرگسالان دوست دارن برای بیان احساسات یا هیجانات مربوط به همین ترس هاشون . از یه جور حالت استعاره ای استفاده کنند . مثلا مظطربم یا عصبیم . شما هیچ فرد خشم گینی رو پیدا نمیکنید که در وهله اول نترسیده باشه و درواقع خشم نتیجه ترس زیاده .اگه میتوانستیم تمام اعمال خودمون رو کنترل کنیم بشر به چنان پیشرفتی میرسید که جایی برای صفحه حوادث وجود نداشت. پرسش های کوچیک مطرح کنید (آنچه به زندگی  شکل میدهد پرسش هایی است که مطرح میکینیم .نه پرسش هایی که حاضر نیستیم مطرح کنیم و پرسش هایی که هیچ وقت فکر مطرح کردنش را هم نکرده ایم .(سام کین)جریان مدیر کارخونه ای رو میگه که کارگرا رو یه گوشه جمع میکنه . چقدر حاضرید به خودتون فشار بیارید که کارخونه از حالت ورشکستگی نجات پیدا کنه ؟ کارگرا هم با خودشون احتمالا میگن این دیونه با دو قرون حقوق چی از جون ما میخواد که براش نقش سوپر من رو بازی کنیم .از این مدیر خواسته میشه به جای این جور سوالا . یه سری سوال کوچیک وقابل دسترسی بپرسه .کدومتون فکر تازه ای دازه؟یا یه گام کوچیک برای بهتر کردن تولید یکی از محصولامون؟همین سوالا باعث شد کاگرا علاقه بیشتری به بحث نشون بدن . مغز شما عاشق پرسشه پرسش های کوچیک موجب خلاقیت میشن .مهندسی که کنار رادرا راه میرفت . چیپسش افتاد پایین . چه چییز باعث میشه محتویات پاکت بزرگ بشه وهمین باعث اختراع وسیله ای مثل ماکروویو میشه. یا تو یه بخش از مراجعینش میپرسه دو ست داری مرد ارمانیت به چه شکل باشه . اونم میگه نمیدونم حالا اون سوالات رو ریز میکنه از ظاهرش میپرسه . از اینکه دوست داری تعطیلات رو باهاش کجا بگذرونی . ازاینکه اگه باهات هم عقیده باشه دوست داری کجا ملاقتش کنی و اگه احساس بدبختی میکنید . اما دلیلش رو نمی دونید . از خودتون بپرسید اگه مطمعن بودم در برنامه ام شکست نمیخورم چه تغییری  در کارم ایجاد میشد .ترس تون کم میشه و موجب میشه اهدافتون اشکار تر بشه .این سوال رو رویه یه برگه بنویسید بچسبونیدش رو یخچال یا حتی رویه فنجون قهوه وهمه این ها شما رو به یه دید کلی میرسونه.پرسش ها منفی نپرسید چرا در کارهایم موفق نیستم؟ چرا تا این اندازه احمقم /. اگه از این دسته اید کتاب میگه از خودتون پرسید همین الان از چه چیز زندگیم رضایت دارم . مثال هایی در مورد گام کوچیم در مورد یکی از مراجعینش که یه دوچرخه ثابت خریده ولی بدون استفاده یه گوشه ولش کرد . که بهش پیشنهاد میکنه تا ماه اول فقط قهوه و رومش رو بردازه بره رو دوچرخه بشینه . از ماه بعد روزی یک دقیقه پا بزنه . وخب همین مسعله باعث میشه که در اینده بتونه کیلومتر ها پا بزنه یا یکی دیگه از مراجعینش حال نداشته لای دندوناش رو نخ دندون بکشه . که بهش توصیه مبکنه یه نخ رو به جایی اویزون کنه و هر روزلایه یکی از دندوناش رو تمییز کنه . بعد یه مدت این فرد موفق شد تمام دندوناش رو نخ بکشه بعد میگه همیشه سعی کنید مشکلات کوچیک رو حل کنید تا به مشکلات بزرگ برخورد نکنید ودر این راه از تمام افراد گروه استفاده کنید . یکی از این ابتکارات مربوط به شرکت تویوتا میشه . که از کارگر خط تولید میخواد که هرجا فکر کردن مشکلی وجود داره طنابی که جاسازی شده بود بکشن و از مهندس مربوطه کمک بگیرن . که این موجب بهبود کیقیت کالای تولیدی شد . باز یه نکته جالبه دیگه این بود که سعی کنید برای انجام دادن کارای کوچیک به خودتون جایزه بدید و نه کارای مهم و سخت . باز به همین شرکت تویوتا اشاره میکنه که اخر هرسال برای بهترین ایده یه جور جایزه دارن به اسم رییس نمونه . حالا این جایزه چی هست . یه خودکاره .ولی ارزش مادیش مهم نیس .اون چیزی که ارزش مندش کرده احترامی هست که برای هر ایده شما قاعل هستید . برای همینه که در ژاپن میزان شراکت در صندوق مشارکت بالاتر از جاهای دیگس چون برای هر ایده ارزش قاعل اند و باز تو همین مثال خود مدیر تویوتا با افتخار میگه از 95 درصد ایده هایی که بهش دادن تونسته استفاده کنه. یا تو امریکا چون فقط پول ساز بودن ایده براشون مهمه. ممکن پیشنهاد های کوچولو و مفید نادیده گرفته بشه . برای همین میزان مشارکت کاهش پیدادمیکنه و افرادی که اونجا کار میکنن با خودشون فکر میکنن بود یا نبودشون برای شرکت تفاوتی نداره و فقط جنبه مادی در نظر گزفته شده و ممکن برای ایده های پولساز مبالغ هنگفتی بدن ولی باید دید در پس این کار هیچ ارزش اخلاقی تقویت نمیشه مثل همکاری . وصرفا کسی که اون پول هنگفتم دریافت کرد ممکن چون دلیل دیگه ای برای وم کار کردن نمیبینه(صرفا احترام به خود کار) بعد از اون طرحش بزاره بره . تو این کتاب نوشته بود متوسط پاداشی که ژاپنی ها برای ایده هاشون میدن سی و هشت دلاره این درحالی هست که در امریکا این مبلغ پونصد دلاره . اخرشم اینکه . دنیا رو کارای کوچیک میچرخه؟ کسی که چسب استریچ رو درست کرد . از تن سگش بوته ای رو جدا کرد یا نوشته بود ایده دوربینی که سریع عکس رو ظاهر میکنه از کسی بود که یه روز وقتی با خانوادش تفریح میکرده خواسته ازشون عکش یادگاری بگیره بعد باخودش گفته چقدر خوب میشد این عکسارو بشه سریع چاپ کرد

 


موضوع:جولین که از بهترین وکلای شهرش هست طی حادثه ای که براش پیش میاد ؛همه داراییش رو میفروشه وبه قصد یک سیر و سلوک درونی به هندوستان کوچ میکنه و بعد از سال ها به شهر خودش برمیگرده تا آیینی رو که از خردمندان اونجا یاد گرفته به اطرافیانش آموزش بده ؛این رموز و آیین  با عنوان هفت فضلیت در قالب یک سری نماد  در اول کتاب در یک داستان گنجانده شده   و ادامه کتاب به تو ضیح دادن درمورد هر یک از این نمادها و راه های دست یابی به آن سپری میشه

واما ازکتاب

*وقتی چیزی میخواهی،فقط روی آن تمرکز کن و باتمام وجود به آن خیره شو،هیچ کس،به هدفی که نمی بیند ،نخواهد رسید.

*جان در بستر مرگ هیچ گاه آرزو نخواهی کرد که ای کاش وقت بیشتری را در محل کارم سپری میکردم.

*عاقبت دریافته ام که هر اتفاقی دلیلی دارد.هر رویداد هدفی داردودر هرشکستی درسی نهفته است.من متوجه شده ام که شکست،برای رشد تعالی وروح هرکسی،حتی حرفه ای ها،ضروری است.شکست،رشد درونی وانبوهی از هدایای مادی به همراه می آورد ،آن را همچون آموزگاری مشتاقانه بپذیر وغنیمت شمار.

*به نظر میرسد تو از عقاید شخصی خودت پر هستی وچه طور میشود چیزی درون فنجان ریخت تا وقتی اول فنجان را خالی نکرده ای؟

*نگرانی قدرت ذهن را از او سلب میکند و دیر یا زود به روح صدمه میزند.

*در یک روز عادی،یک انسان معمولی ،حدود شصت هزار اندیشه از ذهن می گذراند ،اما چیزی که مرا حیرت زده کرد این بود که95درصد این افکار ،درست همان افکار روز پیششان است.

*هیچ وقت نمی فهمند که مدیریت ذهن لازمه مدیریت زندگی است

*مهم نیس در زندگی چه اتفاقی برایت میافتد،تو به تنهایی این قدرت را داری که پاسخ خودرا نسبت به آن انتخاب کنی .اگر جستجو برای نکات مثبت را عادت خود قرار دهی،زندگی ات به سوی بالاترین سطوح پیش می رود .این از بزرگ ترین قوانین طبیعت است.

*در زندگی هیچ اشتباهی وجود ندارد،آنچه هست فقط وفقط درس است. چیزی به عنوان تجربه بد وجود ندارد فقط بخت واقبال است که پیش می آید .در مسیر کنترل و تسلط بر خویشتن و آگاهی فردی باید آموخت و پیشرفت کرد .قدرت از طریق جهد وکوشش حاصل میشود .حتی درد می تواند آموزگاری شگفت آور باشد.

*مسلما برای گذشتن از درد باید آن را تجربه کردیا آن را به گونه ای دیگر دید.چطور میشود عمق دره را ندیدو لذت در اوج قله بودن را درک کرد.

*به خاطر بیاور که قوانین طبیعت همواره تضمین کرده است که با بسته شدن یک در،در دیگری گشوده میشود.

*اول از همه اینکه با شکوه تصوراتت زندگی کن ،نه با خاطراتت.

*هر آنچه در دنیای بیرون خلق میکنید از نقشه کلی در دنیای درونتان در یک تصویر دلنشین ذهنی آغاز میشود.

*آنقدر مشغول لذت های بزرگ زندگی بودم که لذت های کوچک را از دست دادم.

*وینستون چرچیل میگوید:(هزینه رسیدن به چیز های بزرگ و ارزشمند ،مسئول بودن در برابر تک تک اندیشه هاست.)

*این خود افراد هستند که قید وبند های زندگیشان را میسازند.

*آنان که اندیشه و ذهن روشن دارند،می دانند که برداشتشان از جهان و کیفیت زندگی آن ها منحصرا به افکارشان بستگی دارد .اگر خواهان یک زندگی سرشار از آرامش و هدفمند هستید ،باید اندیشه های آرامش بخش و هدفمند داشته باشید.

*برای  رسیدن به مقصد نباید ذهنت را مشغول نتیجه کنی،در عوض باید از روند رشد و وجریان شخصی لذت ببری.باعث تعجب است که هر قدم کم تر روی نتیجه نهایی متمرکز شوی،زودتر به آن دست میابی.

((*پسر جوانی که از خانه دور شد تا نزد معلم بزرگی درس بخواند.وقتی برای اولین بارپیر خردمند را ملاقات کرد.اولین سوالش این بود؛چقدر طول میکشد تا به اندازه شما دانا شوم؟

بلافاصله جواب داد:پنج سال

خیلی زیاد است. اگر دو برابر زحمت بکشم چطور؟

دراین صورت ده سال

ده سال!خیلی زیاد است اگر تمام روز را تا خود شب درس بخوانم چطور؟

پانزده سال

پسرجواب داد:نمی فهمم هربارکه تصمیم قطعی میگیرم تا انرژی بیشتری صرف هدفم کنم.زمان بیشتری صرف میشود.چرا؟

جواب ساده است.وقتی یک چشم خود را به مقصد دوخته ای.فقط یک چشم باقی می ماند تا تورا در راه سفر هدایت کند.))

*شانس چیزی نیست مگر پیوند آمادگی و فرصت مناسب.

*زمانی که ذهن را بر یک هدف متمرکز می کنی،برکت های غیر معمول در زندگی ات پدیدار می شوند.

*بدان که هیچ چیز مثل شروع کردن با کار های کوچیک نیست.شادمانی جاوید را هم به دست می آوری .

*چیزی را که حقیقتا به آن عشق می ورزی پیدا کن.

*وقتی دریابی که کارت در این دنیا کدام است ،دنیایت جان تازه میگیرد.

*اینقدر منطقی نباش. شروع کن به انجام کارهایی که همیشه خواسته ای انجامشان بدهی.

*چطور به پله سوم خواهی رسید وقتی هنوز یک پایت رو ی پله دوم قرار دارد

*یا تو کنترل ذهنت را به دست میگیری یا ذهنت بر تو تسلط می یابد.

*جولین هیچ گاه افکار را زنده نشمرده بودم ؛اما میتوانم تاثیرشان بر عناصر دنیارا مشاهده کنم.

*از افکار کسالت بارت آگاه شو،خودآگاهی از قدم های رسیدن به تسلط بر خویشتن و آگاهی از خود است.

*ذهن هم چون باغی حاصل خیز و پربرکت است که برای آراستگی آن باید هر روز به آن رسیدگی کنی. اجازه نده علف های هرز افکار و اعمال ناخالص در باغ ذهنت ریشه بدوانند .همچون محافظی جلوی در ورودی ذهتت نگهبانی قرار بده. آن را سلامت و قوی نگهدار. در این صورت او در زندگی ات معجزه می آفریند.

*اگر حتی حتی ندانی به کدامین سو در حرکتی،چه طور خواهی فهمید که زمان رسیدنت چه وقت است؟

*موفقیت،.شادمانی همیشگی نتیجه فعالیت مداوم و پشتکار برای پیش رفتن بدون واه در مسیر رسیدن به اهداف زندگی است.

*بدان که ومی ندارد حاصل کار انسان  مادی باشد

*آنچه بیش ترین اهمیت را دارد هرگز نباید قربانی چیزی بشود که اهمیت کم تری دارد.

 



هیچ‌چیز جلودارت نبود

نه لحظه‌های خوش. نه آرامش. نه دریای مواج.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

نه درختانی

که به زیرشان قدم می‌زدی، نه درختانی که سایه‌سارت بودند.

نه پزشکی

که بیم‌ات می‌داد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یک‌بار جان‌ات را نجات داد.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

هیچ‌چیز جلودارت نبود. نه پسرت. نه دخترت

که غذایت می‌داد و از تو باز، بچه‌ای ساخته بود.

نه پسرت که خیال می‌کرد تا ابد زنده خواهی ماند.

نه بادی که گریبان‌ات را می‌جنباند.

نه سی که زمین‌گیرت کرده بود.

نه کفش‌هایت که سنگین‌تر می‌شدند.

نه چشم‌هایت که به جلو نگاه نمی‌کردند.

هیچ‌چیز جلودارت نبود.

در اتاق‌ات می‌نشستی و به شهر خیره می‌شدی و

مشغول مردن‌ات بودی.

می‌رفتی سر کار و می‌گذاشتی سرما بخزد لای لباس‌هات.

می‌گذاشتی خون بتراود لای جوراب‌هایت.

رنگ صورت‌ات پرید.

صدایت دو‌رگ شد.

بر عصایت یله می‌دادی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه دوستان‌ات که نصیحت‌ات می‌کردند.

نه پسرت. نه دخترت که می‌دید نحیف و نحیف‌تر می‌شوی.

نه آه‌های خسته‌ات

نه شش‌هایت که آب انداخته بود.

نه آستین‌هایت که حامل درد دست‌هایت بود.

هیچ چیز جلودارت نبود.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

وقتی که با بچه‌ها بازی می‌کردی، تو مشغول مردن‌ات بودی.

وقتی می‌نشستی غذا بخوری

وقتی که شب، خیس اشک از خواب پا می‌شدی و زار می‌زدی

مشغول مردن‌ات بودی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه گذشته.

نه آینده با هوای خوش‌اش.

نه منظره‌ی اتاق‌ات، نه منظره‌ی حیاط گورستان.

نه شهر، نه این شهر زشت با عمارت‌های چوبی‌اش.

نه شکست. نه توفیق.

هیچ کاری نمی‌‌کردی. فقط مشغول مردن‌ات بودی.

ساعت را به‌ گوش‌ات می‌چسباندی.

حس می‌کردی داری می‌افتی.

بر تخت دراز می‌کشیدی.

دست به سینه می‌شدی و خواب دنیای بی تو را می‌‌دیدی.

خواب فضای زیر درختان.

خواب فضای توی اتاق.

خواب فضایی که حالا از تو خالی‌ست.

و مشغول مردن‌ات بودی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه نفس کشیدن‌ات. نه زندگی‌ات.

نه زندگی‌ای که می‌خواستی.

نه زندگی‌ای که داشتی.

هیچ‌چیز جلودارت نبود

مارک استرند_ از کتاب تو مشغول مردنت بودی



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بی خوابی های یک ذهن سرگشته کاشی کاران پرورش حیوانات خاطرات مشترک Tourist Guide.Seyed Ali Mohammad Hosseini پنل sms آموزش مجازی برق و الکترونیک هنرستان های رفسنجان قیمت پاور ال ای دی طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل توریاب